نماد مهر

ღ♥ღ از آسمان مهربان تر خدای آسمان است که آنرا گنبد هستی قرار داده است ღ♥ღ

نماد مهر

ღ♥ღ از آسمان مهربان تر خدای آسمان است که آنرا گنبد هستی قرار داده است ღ♥ღ

لبخند حلال
آخرین نظرات
  • ۲۹ شهریور ۹۷، ۲۰:۱۱ - 00:00 :.
    تسلیت

۷ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

همراهی خانواده امام حسین علیه السلام در حادثه کربلا میتواند به خاطر عوامل زیر باشد:

1_پیام رسانی 

قیام مقدس امام حسین علیه السلام دو چهره دارد که بر اساس آن کارها تقسیم شد یکی جانبازی ,فداکاری وشهادت ودیگری پیام رسانی.نقش مردان در حادثه عاشورا جانیازی وشهادت بود وخانواده امام علیه السلام در قسمت دوم نقش ایفا میکردند.البته زنان در تربیت رزمندگان وتشویق آنها نیز نقش ایفا کردند اما وظیفه اساسی آنها پیام رسانی بود.

در حقیقت امام حسین علیه السلام با آوردن خانواده خود مبلغان خود را به شهرهای مختلف وحتی به قلب حکومت دشمن فرستاد وپیام خود را به  گوش همگان رسانید.پرچمدار پیام رسانی حضرت زینب سلام الله علیها بود.بی شک اگر بازماندگان امام علیه السلام به افشاگری نمیپرداختند ,یزیدیان نهضت بزرگ آن حضرت را کم ارزش وچهره آن را وارونه نشان میدادند.

2_افشای چهره ظالمانه یزید وحکومت وی

علت دیگر حضور خاندان امام حسین علیه السلام نشان دادن چهره سفاک ,بی رحم وغیر انسانی یزید وحکومت وی بود.یکی از عوامل موثر در پذیرش پیام عاشورا از سوی مردم عنصر مظلومیت است ودر حادثه عاشورا نه مظلوم نمایی بلکه حقیقت مظلومیت وجود دارد.

یزید میخواست باکشتن مردان و به اسارت کشیدن خاندان اهل بیت علیهم السلام همه حرکتها را درنطفه خفه کند به طوری که همگان از چنین سرنوشتی ترسان وبیمناک باشند.اما قیام امام حسین علیه السلام وپیام رسانی افشا گرانه ومظلومانه اهل بیت علیهم السلام تمام این توطئه ها را خنثی کرد.اینجا بود که قیامهای بسیاری در نقاط مختلف علیه حکومت ظالمان بوجود آمد مانند قیام مختار ,قیام توابین و....


برگرفته از مجموعه آثار شهید مطهری ,ج 17,ص396 



حادثه عاشورا دو صفحه دارد :یک صفحه سفید ونورانی ویک صفحه تاریک وظلمانی .
اما صفحه سیاهش از آن نظر تاریک وسیاه است که در آن فقط جنایت وپستی میبینیم .از این نظر داستان کربلا یک داستان جنایی وغم بار است.در این صفحه از کریلا کشتن بی گناه میبینیم ،کشتن شیرخوار میبینیم,کشتن جوان میبینیم ,اسب بربدن مرده تاختن میبینیم,آب ندادن به یک انسان میبینینم,زن وبچه راشلاق زدن میبینیم و....قهرمانان این داستان جنایی جنایتکارانی ازقبیل یزیدبن معاویه ,عبیدالله ابن زیاد,عمربن سعدوشمربن ذی الجوشن است لذا وقتی که صفحه سیاه این تاریخ را نگاه میکنیم فقط جنایت وبدی میبینیم.
اما در صفحه دیگر ,بک داستان حماسی وعارفانه زیبا میبینیم.در اینجا قهرمانان عوض میشوند .آنها عبارتند از:حسین علیه السلام,  زینب علیها سلام,عباس ابن علی علیه السلام,علی ابن حسین علیه السلام, مسلم ابن عقیل و....در این صفحه هر چه میبینیم تحکل است وصلابت وغیرت وشهادت.در اینجا دیگر جنایت نیست بلکه حماسه است ؛افتخار ونورانیت است ؛تجلی حقیقت وانسانیت است.
کربلا نشان داد که انسان تا کجا میتواند او بگیرد ودر معبود خویش فانی شود.امام حسین علیه السلام در اخرین لحظات در قتلگاه اینچنین زمزمه کرد: «خدایا راضی به قضای توام ودر برابر امر تو تسلیمم وهیچ معبودی جز تو نیست.
با این نگاه به عاشورا همه آن حوادث تلخ,شیرین وزیبا بود چرا که آثار بسیار بزرگی به سود اسلام داشت.آنچه در کربلا اتفاق افتاد به یک مکتب ضد ظلم ودفاع از حق درتمام طول تاریخ تبدیل شد وبه انسانها درس آزادگی ,وفا ,ایمان ,شجاعت وشهادت طلبی آموخت.
حضرت زینب سلام الله  علیها قهرمان وعارفی بود که همه اینها رامیدانست وبه همین دلیل فرمود :ما رایت الا جمیلا.


 مختار ثقفی از یاران با وفای امام حسین علیه السلام و از مروجین فضایل آل محمد (الله علیه واله وسلم)بود. وی در دورانی که «مسلم بن عقیل » در کوفه بود مسلم را به خانه ی خویش برد وبا او به نفع امام حسین علیه السلام بیعت کرد. ابن زیاد پس از کشتن مسلم مختار را تازیانه زد وزندانی کرد. لذا در ایامی که حادثه کربلا اتفاق افتاد او و میثم تمار در زندان بودند. میثم تمار در زندان ابن زیاد به مختار گفته بود که تو آزاد شده و به خون خواهی حسین علیه السلام خروج خواهی کرد وابن زیاد را خواهی کشت. اینگونه بود که مختار پس از مرگ یزید به خونخواهی سید الشهدا علیه السلام قیام کرد و قاتلان امام حسین علیه السلام را کشت .

شهید حاج حسین خرازی


تو جبهه هم دیگر را می دیدیم.وقتی برمی گشتیم شهر، کم تر.

همان جا هم دو سه روز یک بار باید می رفتم می دیدمش. نمی دیدمش، روزم شب نمی شد.

مجروح شده بود.نگرانش بودم. هم نگران هم دلتنگ.

نرفتم تا خودش پیغام داد « بگید بیاد ببینمش.دلم تنگ شده. »

خودم هم مجروح بودم. با عصا رفتم بیمارستان.

روی تخت دراز کشیده بود. آستین خالیش را نگاه می کردم.


او حرف می زد، من توی این فکر بودم « فرمانده لشکر ؟ بی دست؟ »

یک نگاه می کرد به من، یک نگاه به دستش، می خندید.......


می پرسم:  درد داری ؟

 می گوید : نه زیاد

 - می خوای مسکن بهت بدم؟

 - نه

می گم : هرطور راحتی.

لجم گرفته. با خودم می گویم  این دیگه کیه ؟ دستش قطع شده، صداش در نمی آد.