نماد مهر

ღ♥ღ از آسمان مهربان تر خدای آسمان است که آنرا گنبد هستی قرار داده است ღ♥ღ

نماد مهر

ღ♥ღ از آسمان مهربان تر خدای آسمان است که آنرا گنبد هستی قرار داده است ღ♥ღ

لبخند حلال
آخرین نظرات
  • ۲۹ شهریور ۹۷، ۲۰:۱۱ - 00:00 :.
    تسلیت

۲۶ مطلب با موضوع «در محضر شهدا..» ثبت شده است

شهید حاج حسین خرازی


تو جبهه هم دیگر را می دیدیم.وقتی برمی گشتیم شهر، کم تر.

همان جا هم دو سه روز یک بار باید می رفتم می دیدمش. نمی دیدمش، روزم شب نمی شد.

مجروح شده بود.نگرانش بودم. هم نگران هم دلتنگ.

نرفتم تا خودش پیغام داد « بگید بیاد ببینمش.دلم تنگ شده. »

خودم هم مجروح بودم. با عصا رفتم بیمارستان.

روی تخت دراز کشیده بود. آستین خالیش را نگاه می کردم.


او حرف می زد، من توی این فکر بودم « فرمانده لشکر ؟ بی دست؟ »

یک نگاه می کرد به من، یک نگاه به دستش، می خندید.......


می پرسم:  درد داری ؟

 می گوید : نه زیاد

 - می خوای مسکن بهت بدم؟

 - نه

می گم : هرطور راحتی.

لجم گرفته. با خودم می گویم  این دیگه کیه ؟ دستش قطع شده، صداش در نمی آد.


پس از شهادت حاج عبدالمهدی مغفوری در عملیات کربلای ۴ پیکر پاکش را برای تشیع به کرمان آورده بودند.

خانواده شهید و سه فرزند دلبندش برای آخرین دیدار بر گرد وجود آن نازنین حلقه زدند.

مادر خانم حاج‌ عبدالمهدی می‌گفت:وقتی خواستم چهره مطهر و نورانی شهید را برای وداع آخر ببوسم،با کمال تعجب مشاهده کردم که لبان ذکرگوی آن شهید سعید به تلاوت سوره مبارکه کوثر مترنم است.

و من بی‌اختیار این جمله در ذهنم نقش می‌بندد که هان ای شهیدان.با خدا شب‌ها چه گفتید؟

جان علی با حضرت زهرا(سلام الله علیها ) چه گفتید؟

پسرعموی شهید مغفوری هم از مراسم دفن این شهید خاطره‌ای شگفت دارد:

وقتی می‌خواستیم او را که به برکت زندگی سراسر مجاهده‌اش شهد وصال نوشیده بود به خاک بسپاریم با صحنه عجیبی مواجه شدیم،که به‌ یکباره منقلبمان کرد. وقتی پیکر شهید را در قبر می‌گذاشتیم صدای اذان گفتن او را شنیدیم.

راوی:حجت‌ الاسلام محمدحسین مغفوری،لشکر۴۱ ثارالله

 

یه دستش قطع شده بود اما دست بردار جبهه نبود.

بهش گفتند:«با یک دست که نمی تونی بجنگی برو عقب.»

می گفت: «مگه حضرت ابوالفضل با یک دست نجنگید؟

 مگه نفرمود: «والله ان قطعتمو یمینی، انی احامی ابدا عن دینی».


عملیات والفجر 4 مسؤول محور بود.

حمید باکری بهش مأموریت داده بود گردان حضرت ابوالفضل رو از محاصره دشمن نجات بده با عده ای از نیروهاش رفت به سمت منطقه مأموریت.

لحظه های آخر که قمقمه را آوردن نزدیک لبای خشکش گفته بود:« مگه مولایم امام حسین علیه السلام در لحظه شهادت آب آشامید که من بیاشامم.»


شهید که شد هم تشنه لب بود هم بی دست......

شهید مدافع حرم:امیر سیاوشی



از 2_3 ماه مانده به محرم روزشماری میکرد برای نــــوکری ابا عبدالله الحسین. با شوق خاصی برنـامه ریزی میکرد.

هر سال تو میدان امام زاده علی اکبر، جایی که اکنون مزار مطهرش در آنجاست، چای خانه راه اندازی میکرد.

خرید ملزومات و وسائل چای خانه رو  با وسـواس و سلیــــقه خاصی انجام میداد. تمامی رو هم از بهترین ها .

معتقد بود برای اهل بیـــــت نباید کـــــم گذاشت،

تا زمانی که اونها دستت رو با بزرگواری میگیرند تو هم شرمنده نباشی که چرا میتونستی و بیشتر انجام ندادی.

خادم امام زاده و هییت بود . ولی همیشه جلوی در هیئت می ایستاد.

معتقد بود دربانی این خاندان بهتره و خاکـی بودن برای ائمه لطف بیشتری دارد.

میگفت هر چی کوچکتر باشی برای امام حسین (علیه السلام) بیشتر نگاهت میکند.


همه دور هم نشسته بودیم.اصغر برگشت گفت«احمد،تو که کاری بلد نیستی. فکر کنم تو جبهه جاروکشی می‌کنی،ها؟»

احمد سرش رو پایین انداخت،لب خند زد و گفت«ای… تو همین مایه ها.»

از مکه که برگشته بود،آقای فراهانی یک دسته گل بزرگ فرستاده بود در خانه.یک کارت هم بود که رویش نوشته شده بود«تقدیم به فرمان ده رشید تیپ بیست و هفت محمد رسول الله،حاج احمد متوسلیان.»



اوایل سال ۷۲ بود و گرمای فکه …

در منطقه ی عملیاتی والفجر مقدماتی ، بین کانال اول و دوم مشغول کار بودیم .

چند روزی می شد که شهید پیدا نکرده بودیم .هر روز صبح زیارت عاشورا می خواندیم و کار راشروع می کردیم .

گره مشکل را ، در کار خود می جستیم .

مطمئن بودیم که در توسل هایمان اشکالی وجود دارد….

آن روز صبح ،کسی که زیارت عاشورا می خواند توسلی پیدا کرده بود به امام رضا “علیه السلام”.

شروع کرد به ذکر مصائب امام هشتم و کرامات او . می خواند و همه زار زار گریه می کردیم .

در این میان مداحی ،از امام رضا طلب کرد که دست ما را خالی برنگرداند …. ما که در این دنیا همه ی خواسته و خواهشمان؛فقط بازگرداندن این شهدا به آغوش خانواده هایشان است و…..

هنگام غروب بود و دم تعطیل کردن کار و برگشتن به مقر . دیگر داشتیم ناامید می شدیم . خورشید می رفت تا پنهان شود.

آخرین بیل ها که در زمین فرو رفت ، تکه ای لباس توجهمان را جلب کرد.

همه سراسیمه خود را به آنجا رساندند، با احترام و قداست شهید را از خاک در آوردیم . 

روزی ای بود که نصیبمان شده بود. شهیدی؛ آرام خفته به خاک .

یکی از جیب های پیراهن نظامی اش را که باز کردیم تا کارت شناسائی و مدارکش را خارج کنیم،

در کمال حیرت و ناباوری دیدیم که یک آئینه ی کوچک،که پشت آن تصویری نقاشی از تمثال امام رضا”علیه السلام” نقش بسته ،به چشم می خورد. از آن آئینه هائی که در مشهد،اطراف ضریح مطهر می فروشند.

گریه مان در آمد.همه اشک می ریختند.

جالب تر و سوزناک تر از همه ،زمانی بود که از روی کارت شناسائی اش فهمیدیم نامش “سید رضا ” است .شور و حال عجیبی بر بچه ها حکمفرما شد.

ذکر صلوات و جاری شدن اشک ؛ کمترین چیز بود….

شهید را که به شهرستان ورامین بردند،بچه ها رفتند پهلوی مادرش تا سرّ ِ این مسئله را دریابند . مادر بدون اینکه اطلاعی از این امر داشته باشد ،گفت :

” پسر من علاقه و ارادت خاصی به حضرت امام رضا “علیه السلام” داشت….”


یکی از خصوصیات و ویژگی های شهدا این بود که ارادات و توسل خاصی به ائمه اطهار داشتند . در جبهه و جنگ نیز مراسمات مذهبی و توسل به اهل بیت علیهم السلام را فراموش نمی کردند .

و با همین راز و نیاز ها بود که توانستند با دست خالی در مقابل کل مستکبرین دنیا مقاومت کنند و هیچگاه از جنگ و جهاد مایوس و خسته نشوند .


"شادی روح مطهرشان صلوات"