- ۰ نظر
- ۰۷ مرداد ۹۷ ، ۱۶:۴۸
در برخی روایات بیان شده که موی سر پیامبر اکرم(ص) تا حدی بلند بوده است اما بلندی آن از نرمه گوش فراتر نمیرفت:
ایوب بن هارون گوید: به امام صادق(علیه السلام) گفتم: آیا رسول خدا(ص) فرق سرش را باز میکرد؟ امام(علیه السلام) فرمود: «نه، موقعى که رسول خدا(ص) موى سرش تا نرمه گوش میرسید، موهاى خود را کوتاه میکرد».
گفتنی است؛ بلند کردن مو اگر موجب شهرت نشود و مطابق عرف جامعه باشد ایرادی نداشته و دلیل شرعی نمیخواهد، اما باید نظافت آنرا رعایت نمود و رسول خدا(ص) علاوه بر اینکه خود به آراستگی ظاهری توجه ویژه داشت به دیگران نیز توصیه مینمود که اینگونه باشند، چنانکه امام علی(علیه السلام) به نقل از رسول خدا(ص) فرمود: «هرکس موى سر بگذارد باید آنرا نیکو رسیدگی و آرایش کند یا اینکه آنرا کوتاه کند».
در پایان یادآور میشویم که؛ رسول خدا(ص) یکبار موی سرشان را بلند کردند، با اینکه سیره ایشان این بوده است که موی سر را به قدری بلند نمیگذاشتند که نیاز به باز کردن فرق سر باشد. آن یکبار را ابابصیر از امام صادق(علیه السلام) چنین نقل میکند: از امام صادق پرسیدم: «فرق» باز کردن در وسط موى سر از سنّت است؟ امام(علیه السلام) فرمود: «نه»، گفتم: آیا رسول خدا(ص) هیچ وقت براى موى سرش «فرق» گذاشت؟ فرمود: «آرى». پرسیدم: چگونه میشود که رسول خدا(ص) این کار را انجام دهد، حال آنکه از «سنت» نباشد؟! فرمود: «هرکس در وضعى قرار بگیرد که رسول خدا در آن وضع قرار داشت باید مانند آنحضرت موى سرش را تفریق نماید». گفتم: آن وضعیت چه بود؟ فرمود: «وقتی رسول خدا از خانه کعبه جلوگیرى شد با اینکه شتر قربانى رانده بود و محرم شده بود خوابى را دید خدا در قرآن گزارش داده که: «لَقَدْ صَدَقَ اللهُ رَسُولَهُ الرُّؤِِْیا بِالْحَقِّ ...»پس رسول خدا دانست که در آینده نزدیک فرامیرسد آنچه به وى نوید داده شده (به سلامت وارد مکه خواهد شد)، لذا موى سرش را تقصیر نکرد و از زمانى که احرام بسته بود تا سال بعد همچنان موى سرش باقى بود - که به ناچار نیازمند تفریق گردید - ولى پس از انجام عمل حج و تراشیدن موى سر، آنحضرت، دیگر موى سرش را بلند نکرد، و نه قبل از وضع نامبرده، موى سرش را میگذاشت که آنقدر بلند شود که احتِِیاج به فرق گرفتن داشته باشد».
فقها بنا بر برخی روایات که از جمله آن روایتی است که بیان شد؛ حکم به استحباب بلند گذاشتن مو، خصوصاً از اول ذیقعده، برای کسی که نیت حج دارد، کردهاند.
**********************************************
*****************************
مولای من وقت آمدنت دیر شد بـیــا
این دل در انتظار تـو پیـر شد بـیـــــا
دیدم به خواب آمدی از جاده های دور
گفتم دلم ؛ خواب تو تعبیر شد بـیـــــــا
این جمعه هم گذشت ، ولیکن نیامدی
آیات غربتم همه تفسیر شد بـیـــــــــا
گفتی که پاک کن دلت ازهرچه غیر ماست
قلبم به احترام تو تطهیر شد بـیــــــــا
هر شب به یاد خال لبت گریه می کنم
عکست میان آینه تصویر شد بـیــــــــا
در دفترم به یاد تو نرگس کشیده ام
نرگس هم از فراق تو دلگیر شد بـیــا
جوان ثروتمندی نزد یک روحانی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. روحانی او را به کنار پنجره برد و پرسید: پشت پنجره چه می بینی؟ جواب داد: آدمهایی که میآیند و میروند و گدای کوری که در خیابان صدقه میگیرد.
بعد آینهی بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در این آینه نگاه کن و بعد بگو چه میبینی؟ جواب داد: خودم را میبینم.
مرد روحانی گفت: دیگران را نمیبینی! آینه و پنجره هر دو از یک مادهی اولیه ساخته شدهاند، شیشه. اما در آینه لایهی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمیبینی. این دو شی شیشهای را با هم مقایسه کن.
وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را میبیند و به آنها احساس محبت میکند. اما وقتی از نقره (یعنی ثروت) پوشیده میشود، تنها خودش را می بیند. تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش نقرهای را از جلو چشمهایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری.
دیگران را دوست بداریم