جمعه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۰۸ ب.ظ
شانزده سالش بیشتر نبود
داشتیم از فاو برمیگشتیم سمت خودمان که قایق خراب شد.
قایق دوم ایستاد که ماقایقمان را به آن ببندیم.
یکدفعه هواپیماهای عراقی آمدند.
همه شروع کردن به داد زدن ویامهدی ویا حسین گفتن،
چند نفر هم پریدند توی آب،یک نفر ولی میخندید.
سرش داد زدم که الان چه وقت خندیدن است؟
گفت:خب اگه قراره شهید بشم چرا با عزوجز وناراحتی ؟!
شانزده سالش بیشتر نبود...