به سان رود...
که در نشیب دره..
سر به سنگ می زند...
رونده باش...
امید هیچ معجزی ز مرده نیست...
زنده باش...
«هوشنگ ابتهاج»
- ۱ نظر
- ۱۶ آبان ۹۶ ، ۱۲:۰۱
به سان رود...
که در نشیب دره..
سر به سنگ می زند...
رونده باش...
امید هیچ معجزی ز مرده نیست...
زنده باش...
«هوشنگ ابتهاج»
تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دور افتاده برده شد او با بی قراری به درگاه خداوند دعا میکرد تا او را نجات بخشد.
او ساعت ها به اقیانوس چشم میدوخت تا شاید نشانی از کمک بیابد، اما هیچ چیز به چشم نمیآمد..
سر آخر نا امید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از ساحل بسازد تا از خود و وسایل اندکش بهتر محافظت نماید
اواین کار رابه زحمت انجام داد.
روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت، بدترین چیز ممکن رخ داده بود:
خانه کوچکش در آتش می سوخت ودود آن به آسمان رفته بود..
او عصبانی و اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟»
صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک میشد از خواب برخاست .آن کشتی میآمد تا او را نجات دهد!
مرد از نجات دهندگانش پرسید: «چطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟»
آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی ، دیدیم!»
«عَسَى أَن تَکْرَهُواْ شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّواْ شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّکُمْ»
و بسا چیزى را خوش نمى دارید و آن براى شما خوب است و بسا چیزى را دوست مى دارید و آن براى شما بد است.(بقره،216)